چشمان من حاشا نکرد
ارسال شده توسط hori در 01/2/28:: 12:16 صبحآفتاب عشق تو
دیگر طلوعی را به ماهدا نکرد
ساز و آهنگت
جرا
ما را به می رسوا نکرد
زیرکان با هم نشستند
از ما کسی یادی نکرد
سوز و آهم
ناله و شیدا
چرا دل وا نکرد
در صف رندان نشستم
تا که شاید در رکابت
می خورم
می نخوردی با من و
چشمان من حاشا نکرد
با دلم گفتم که
پیش جام لبریزان
دگر مارا نبر
گفت نهی ام میگنی ؟
از گوهری ناب
و
کمی پروا نکرد
زین همه ساز غمین
وآفتابی در غروب
قلب من مآوا گرفت
این دل مجنون صفت را
از حال لیلی
هیچکس آگاه نکرد
کلمات کلیدی :
نظر